نیک آفریننیک آفرین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

دخترانه ها

داستان دنیای آدمها ...

سلام دختر کوچولو  ساعت حدوده نیمه شبه و من، مادرت، از شمالی ترین نقطه کشور در نیم کره ی شمالی ، حوالی دریای باستانی تتیس، که الان فقط یه دریاچه ازش مونده دارم برات  می نویسم . اگه خدا از اون بالاها نگاه کنه چراغ روشن این خونه رو می بینه . امشب حرفهایی زیادی برای گفتن دارم با اینهمه اتفاق هایی که در طول روز می بینم و می شنوم ولی اگه همشو خلاصه کنم باید بگم خیلی مراقب کارهایی که باعثش میشی ، باش. بعدها که بزرگ شدی و بعدتر ها که یک انسان کامل شدی باید بدونی که چه جوری رفتار کنی تا به رستگاری برسی ... اگه تمام راه رو به پایین بری ، رستگاریت فقط به سمت بالاست . بالا یعنی جایی که خدا با دو تا فرشته ایستاده و نگاهت می کنه . ازت خ...
26 مهر 1392

شعر امشب

  سلام دختر کوچولو  سلام نیک آفرینم  سلام به روی زیبای تو که غیر از لبخندهای من و پدرت چیزی ندیده .پاییز از راه رسیده و این مادرته که داره همچنان برای تو می نویسه ، از روزهای ابریه همین امسال ... تا بمونه برای سالهای بعد ... سالهای سالِ بعد ...  از تو چه پنهون هنوز هم مثل سال گذشته و سالهای گذشته که تو نبودی ، زندگی داره مثل یه گوی چرخانِ نامعلوم پیش میره و میره ... بدون اینکه از کسی بپرسه برای فردا آماده ای ؟ راستش اونقدر تند و تند می چرخه و رد میشه که من اصلا به یاد ندارم کی از هفت ساگی به هفده سالگی و بعد به بیست و هفت سالگی رسیدم... شاید که خواب بودم و آروم آروم تو همون خواب بزرگ شدم و بعد که بیدار ...
19 مهر 1392

یک مروارید سفید کوچولو

سلام دختر کوچولو  ساعت از نیمه شب گذشته و من مثل خوابگردهای داستان های شکسپیر ، در این نیمه شب دلچسب پاییزی دارم برای تو می نویسم. الان که دارم می نویسم از اینهمه کاری که در طول روز انجام میدم خسته ام و حتی نای خوابیدن ندارم. کارهای زیادی برای انجام دادن دارم ... و از همه ی اونها مهم تر مراقبت از توهه . نویی که تا چند روز دیگه هفت ماهه میشی و  من هفت ماهه که واقعا مادر شدم.  اگه اشتباه نکنم چند روز پیش ، روز جشن مهرگان بود که به طور ناگهانی دیدم که یه مروارید سفید کوچولو تو دهان کوچکت رشد کرده ... آره دخترم دندون های زیبای تو بالاخره بیرون اومدند و امیدوارم که همیشه بخندی و تا همیشه اونها رو ببینم . نمی دونم کی دندونا...
12 مهر 1392

مادرِ تو ...

                   سلام دختر کوچولو  امروز دوباره بعده مدتها مشغله، تنها شدم ، و با خودم گفتم تا وقت هست برای تو بنویسم که بعد از اینها فرصتهای کمی برای نوشتن وجود خواهد داشت. برای تو که از امروز و فردای من خبر داری ... برای تو  که  جات در تمام گذشته های من سبز بوده ... پس دوباره به تو سلام می کنم: سلام ... سلام نیک آفرین روزهای دور ... این مادرته که بهت سلام می کنه ... دختری برای همین ده سال پیش که به فردا ها خیره شده و خبری از گذشته هاش نمیگیره ... و اگر هم گاهی ، هرازگاهی ، سری به اون روزها بزنه ، با یک بغل حقیقت تلخ بر میگرده ، که دیگه اون از دختره سالهای دور ...
7 مهر 1392

از دختر کوچولو به دختر کوچولو

سلام دختر کوچولو بالاخره در این صبحِ ابریه خلوت ، به اول پاییز رسیدیم . و سومین فصل زندگی تو آغاز شد . پاییز ...  پاییز فصل آرومیه ... گاهی هم گرمی تابستون رو داره هم سردی زمستون ... پاییز فصلی هست که مادر و پدرت ، تو این فصل به دنیا رسیدن ... پاییز ، بهاریه که عاشق شده !  و اما من ...من در همین جا ، به تاریخ همین امروز ،برای روزهای روشن تو می نویسم ... من ... مادرِ تو...  از صبح اول مهر گذشتیم و الان که دارم برات می نویسم در واقع غروب بارونی یکی از روزهای پاییزه... با این بارون ناگهانی که از دم غروب تا حالا داره میباره ، بهم ثابت شده که روزهای پر باران بسیاری تا بهار سال آینده در پیش داریم ... روزهای کوتاه با...
1 مهر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترانه ها می باشد